در مقاله ایزدان یونان در اساطیر، به معرفی ایزدان یونان که نقش اصلی در اساطیر داشتند پرداختیم. ولی لیست این موجودات الهی به همان مقدار ختم نمی شود. در مقاله پیش رو به معرفی دیگر ایزدان یونان خواهیم پرداخت.
ایزدان یونانی آسمانی
اروس (کوپیدو)
ایزدان دیگری در بهشت بجز دوازده خدای کوه اولمپ وجود داشتند. مهمترین آنها، خدای عشق، اروس (کوپید در لاتین) بود. هومر از وی خبری نداد، اما برای هسیود او زیباترین خدای خدایان جاوید است.
در داستانهای اولیه، او بیشتر یک جوان زیبا است که هدایای خوبی به مردم میدهد. این ایده که یونانیها از او داشتند، به بهترینگونه توسط افلاطون خلاصه شده است: “عشق – اروس – در دل مردم خانه دارد، اما نه در هر دل، زیرا در جایی که سختی است، او جدا میشود. بزرگترین جلال او این است که نمیتواند بد کند یا اجازه به بدی کردن بدهد؛ هیچگاه اجبار به او نزدیک نمیشود. زیرا همه مردم به طور داوطلبانه برای او خدمت میکنند. و هر کسی که عشق به او نرسد، در تاریکی راه میرود.” در متون اولیه، اروس پسر افرودیت نبود، بلکه فقط همراه دورهای او بود. در متن شاعران بعدی، او پسر افرودیت بود و تقریباً همیشه یک پسر شیطانی و شیطنتآمیز بود، یا بدتر.
شرارت در دل اوست، اما زبانش شیرین مانند عسل است. در او راستی نیست، این رند. او در بازیهایش بیرحم است. دستهایش کوچک است، اما تیرهایش به اندازه مرگ پرواز میکنند. به هدیههای خائنانه او دست نزنید، زیرا آنها در آتش غرق شدهاند.
او اغلب با چشم بند نمایانده میشد، زیرا عشق اغلب کور است. همراه او، آنتروس ANTERos است که گفته میشود گاهی انتقامگیر عشق است، و گاهی مخالف عشق؛ همچنین هیمروس HIMEROS یا حسرت و هیمن HYMEN، خدای جشن عروسی بود.
هبه
هبه، خدای جوانی بود، دختر زئوس و هرا. گاهی او به عنوان ساقی خدایان و الههها ظاهر میشود؛ گاهی این وظیفه توسط گانیمد Ganymede، یک شاهزاده جوان زیبا تروایی که توسط عقاب زئوس گرفته و به اُلیمپوس برده شده بود، انجام میشود. درباره هبه جز داستان ازدواج او با هرکولس، هیچ داستان دیگری وجود ندارد.
آیریس، خدای رنگین کمان و پیام آور الههها بود، در ایلیاد تنها پیک و پیام آور است. هرمس اولین بار در اودیسه به عنوان پیک ظاهر میشود، اما او جایگاه آیریس را نمیگیرد. هر کدام از این دو، گاهی توسط الاهگان فراخوانده میشوند.
خواهران خاریتس
همچنین در المپ، دو گروه از خواهران دوست داشتنی وجود داشتند، میوزها و خاریتسها.
خاریتسها سه خواهر بودند: آگلایا ، یوفروسینه Euphrosyne و تالیا . آنها دختران زئوس و یورینومه Eurynome بودند، که فرزندی از اوکان تایتان بود. به جز در داستانی که هومر و هسیود تعریف میکنند که آگلایا با هفایستوس ازدواج کرده است، در بقیه متون آن سه خواهر به عنوان شخصیتهای جداگانه مورد توجه قرار نمیگیرند، بلکه همیشه به همراه هم، نمایانگران سهگانه از شکوه و زیبایی هستند. الاهگان از آنها لذت میبردند زمانی که آنها به شیوه جادویی با نوازندگی چنگ اپولو میرقصیدند، و مردی که آنها را میپذیرفت، خوشحال میشد. آنها “به زندگی شکوفایی میبخشند.” همراه با همراهان خود، یعنی میوزها که “ملکههای آواز” بودند، و هیچ جشنی بدون حضور آنها رضایت بخش نبود.
خواهران میوز
میوزها نه نفر بودند، دختران زئوس و نمیوزینه، یعنی تایتان حافظه. در ابتدا، مانند خاریتس ها، آنها از هم متمایز نبودند. “هسیود میگوید، “همه آنها، از یک ذهن ، قلبهاشان معطوف آواز و روح آنها از همه نگرانیها مبرا است. آن کسی خوشبخت است که میوزها او را دوست دارند. زیرا هرچند یک انسان درون روحش غم و اندوه داشته باشد، اما زمانی که خادمان میوزها شروع به خواندن کنند فرد فوراً از افکار تاریکش پاک میگردد. این هدیه مقدسی است که میوزها به مردم میدهند.”
در زمانهای بعد، هرکدام حوزهی خاص خود را داشتند. کلیو Clio میوز تاریخ بود، یورانیا Urania به ستارهشناسی، ملپومنی Melpomene به تراژدی، تالیا Thalia به کمدی، ترپسیخوره Terpsichore به رقص، کالیوپه Calliope به شعر حماسی، اراتو Erato به شعر عاشقانه، پلیهیمنیا Polyhymnia به سرودهایی که به الههها اختصاص دارد، و اوترپ Euterpe به شعر لیریک اختصاص داشت.
هسیود در نزدیکی کوه هلیکون Helicon ، یکی از کوههای میوزها زندگی می کرده – دیگر مکان های منتسب به آنها پیروس در پیریا، جایی که متولد شدند، پارناسوس و البته المپ هستند. یک روز این نه میوز به هسیود ظاهر شدند و به او گفتند: “ما میدانیم چگونه ادعاهای دروغینی که واقعی به نظر میآیند، بگوییم، اما ما همچنین میدانیم، چگونه چیزهای واقعی را بیان کنیم.” آنها همراهان آپولو، خدای حقیقت، و همچنین زیباییها بودند. پیندار چنگ را هم به آنها و هم به آپولو نسبت میدهد، انسانی که آنها به او الهام میکنند، از هر کشیشی مقدستر بود.
ایزدان یونان – تمیس و دایکه
هر چه جایگاه زئوس رفیع تر میشود، دو شخصیت شکوهمند آرام آرام در کنار او در اُلیمپوس ظاهر می شوند: تمیس، که به معنای عدالت الهی و دایکه به معنی عدالت انسانی. اما آنها هرگز به شخصیتهای واقعی تبدیل نشدند. همان اتفاق برای دو احساس می افتد ولی آنها شخصیت می یابند و به نظر هومر و هسیود بالاترین احساسات هستند: نمسیس، که معمولاً به عنوان خشم عادلانه ترجمه میشود، و آیدوس، یک کلمهی دشوار برای ترجمه، اما رایج در متون یونانی است. این کلمه به معنای احترام و شرمی است که انسان را از انجام اشتباه باز میدارد، اما همچنین به معنای احساسی است که مرد پولدار باید در حضور بدبختان داشته باشد – نه دلسوزی، بلکه احساسی که تفاوت بین او و آن بدبختان، شایسته نیست.
به نظر نمیرسد که نه نمسیس و نه آیدوس در میان خدایان جایی داشته باشند. هسیود میگوید که تنها زمانی که مردم نهایتاً کاملاً شرور بشوند، چهرههای زیبای نمسیس و آیدوس، پوشیده از لباس سفید، زمین را ترک کرده و پیش خدایان می روند. گاهی اوقات انسان هایی بودند که ساکن المپ می شدند، اما بعد از آنکه به بهشت رفته بودند، از ادبیات ناپدید شدند. داستان ایشان بعدها گفته خواهد شد.
ایزدان یونان – خدایان آب
پوسایدون (نپتون)، پادشاه و حاکم دریا (دریای مدیترانه) و دریای دوستانه (دریای سیاه) بود. رودخانههای زیرزمینی هم برای او بودند. اوشن، یک تایتان، پادشاه رود اوشن، یک رود بزرگی که دور زمین میگردد، بود. همسرش نیز یک تایتان بود به نام تتیس Tethys. این رود اوشن حوریانی هم داشت به نام اوکانیدها، که دختران آن دو یعنی پادشاه اوشن و تتیس بودند. خدایان تمام رودخانههای زمین نیز پسران آنها بودند.
پنتوسPONTUS، که به معنای دریای عمیق است، فرزند مادر زمین بود و پدرش نرئوس NEREus بود، یک خدای دریایی که بسیار مهمتر از خود پنتوس بود.
نرئوس
نرئوس با نام پیرمرد دریا (دریای مدیترانه) شناخته میشد. “یک خدای امین و مهربان”، هزیود میگوید، “که فکرهای عادلانه و مهربانانه دارد و هرگز دروغ نمیگوید.” همسرش دوریس بود، دختری از اوشن. آنها پنجاه دختر زیبا داشتند، نیمفهای دریا، که از نام پدرشان نرئوس به نام “نرئیدها” نامیده میشدند، یکی از آنها، تتیس THETIs ، مادر آشیل بود. همسر پوسایدون، آمفیتریته، یکی دیگر بود.
تریتون شیپورزن دریا بود که شیپورش یک صدف بزرگ بود. او پسر پوسایدون و آمفیتریته بود. پروتئوس گاهی گفته میشد که پسر پوسایدون است، گاهی هم خدمتکار او. او قدرت پیشبینی آینده و تغییر شکل داشت. نایادها نیز نیمفهای آب بودند. آنها در نهرها، چشمهها و آبنماها ساکن بودند.
موجودات و ایزدان یونان در دنیای زیرین
قلمرو مردگان توسط یکی از دوازده خدای بزرگ المپ فرمانروایی میشد، هادس یا پلوتو، و ملکهاش، یعنی پرسفونه. اغلب قلمرو مردگان به اسم او، هادس، اشاره میشود. به گفته ایلیاد، دنیای زیر زمین در مکانهای مخفی زمین است.
در اودیسه، مسیر به آن از لبه جهان از طریق رود اوشن است. در متون شاعران بعدی، ورودیهای مختلفی به آن از زمین از طریق غارها و کنار دریاچههای عمیق وجود دارد. تارتاروس و اربوسErebus گاهی دو بخش از جهان زیرزمینی هستند، تارتاروس عمیقترین آن دو، زندان پسران زمین (گایا)؛ اربوس جایی که مردگان به محض اینکه میمیرند به آنجا میروند. اغلب، با این حال، تفاوتی بین این دو نیست و هر کدام، به ویژه تارتاروس، به عنوان نامی برای کل منطقه زیرین استفاده میشود.
نگاه هومر از دنیای مردگان
در هومر، زیرزمین مبهم است، یک مکان سایهای که سایهها در آن سکونت دارند. هیچ چیز واقعی در آنجا وجود ندارد. وجود ارواح، اگر بشود آن را به این نام خواند، مانند یک رویای ناراحتکننده است. شاعران بعدی جهان مردگان را با دقت بیشتری تعریف میکنند، به عنوان مکانی که بدکاران مجازات شده و نیکوکاران پاداش داده میشوند. در متون شاعر رومی یعنی ویرژیل، این ایده به جزئیات بسیار زیادی مطرح شده است که در متون هیچ شاعر یونانی دیگری این جزئیات دیده نمیشوند. تمام شکنجههای یک گروه و شادیهای دیگران به تفصیل شرح داده شدهاند.
ویرژیل همچنین تنها شاعری است که به وضوح جغرافیای زیرزمین را نشان میدهد. مسیر پایین به آنجا به جایی منتهی میشود که آخرون، رود مصیبت، به کوکایتوس، رود شکیبایی، میریزد. یک قایقران پیر به نام خارون، روحهای مردگان را از طریق آب به سوی ساحل دورتر منتقل میکند، جایی که در آن دروازهی آدمانتین به تارتاروس (نامی که ویرژیل ترجیح میدهد) قرار دارد. خارون تنها روحهایی را به قایق خود میپذیرد که زمانی که مردند و به درستی دفن شدند، پول ترانزیت بر روی لبانشان قرار داده شده باشد.
موجودات زیرین
در پیش دروازه، محافظی به نام سربروس نشسته است، سگی با سه سر و نفسی اژدهایی، که به همه ارواح اجازه میدهد وارد شوند، اما به هیچ کس اجازه بازگشت نمیدهد. هر فردی پس از ورودش به محض رسیدن، پیش سه قاضی، رادامانتوس، مینوس و ایاکوس، آورده میشود، که حکم صادر کرده و بدکاران را به عذاب جاودانه میفرستند و نیکوکاران را به مکانی از خوشبختی به نام میدانهای الیزیوم منتقل میکنند.
به جز آخرون و کوکایتوس، سه رود دیگر نیز جهان زیرزمین را از جهان بالا جدا میکنند: فلگتون Phlegethon ، رود آتش؛ استیکس، رودی که خدایان به آن سوگند می خورند؛ و لته Lethe ، رود فراموشی. جایی در این منطقه گسترده، کاخ پلوتو (هادس) واقع است، اما به جز اینکه بگوییم که دربهای بسیاری دارد و پر از مهمانان بیشمار است، هیچ نویسندهای آن را توصیف نمیکند. اطراف آن صحراهای گسترده، کمرنگ و سرد، و گلزارهایی از گل آسفودل به نظر میرسد ؛ گلهای عجیب، کمرنگ و روحانی. ما چیزی بیشتر از این نمیدانیم. شاعران مایل نبودند در آن محلی که در تاریکی مخفی شده است، پرسه بزنند.
ارینیس ERINYES یا الاهگان انتقام توسط ویرژیل در جهان زیرزمینی قرار داده شدهاند، جایی که اوباش را مجازات میکنند. شاعران یونانی آنها را عمدتاً به عنوان پیگیران گناهان در زمین تصور میکردند. آنها بیرحم بودند، اما عادل. هراکلیتوس میگوید: ” خورشید به هیچ وجه از مدارش تجاوز نمیکند با اینحال، الاهگان انتقام در عدالت از او پیشی میگیرند.” آنها معمولاً به صورت سه نفر نمایان میشدند: تیسیفونه، مگیرا و الکتو Alecto.
در پایان باید اضافه کرد که خواب و مرگ، که برادر یکدیگرند نیز در جهان پایین زندگی میکردند. رویاها نیز از آنجا به سوی مردم صعود میکردند. آنها از دو در میگذشتند، یکی از شیپور برای رویاهای واقعی و یکی از عاج برای رویاهای دروغین.
مادر همه ایزدان یونان
زمین خود به عنوان مادر همگان نامیده میشد، اما واقعاً یک موجود الهی نبود. هرگز از زمین واقعی جدا نشده بود و تشخص نیافته بود. دیمتر (سرس)، خدای غلات، دختر کرونوس و رئا، و دیونیسوس، خدای انگور، که با نام باکوس نیز شناخته میشد، خدایان بزرگ زمینی بودند و اهمیت بسیاری در اسطورهشناسی یونانی و رومی داشتند. داستانهایشان در ادامه کتاب نقل خواهد شد. سایر خدایانی که در جهان زندگی میکردند نسبتاً غیرمهم بودند.
پان PAN، رئیس بود. او پسر هرمس بود؛ یک خدای شاداب و خوشحال بر اساس سرود های هومری؛ اما او نیمه حیوان بود، با شاخها و پاهای بز. او خدای بزچرانها و چوپانان بود، و همچنین همراه شادمان نیمفهای جنگل بود در زمانی که آنها میرقصیدند. همهجاهای وحشی محل زندگی او بود، بیشه ها و جنگلها و کوهها، اما بهتر از همه عشق Arcadyرا داشت، جایی که به دنیا آمده بود. او یک میوزیقیدان فوقالعاده بود. بر روی فلوت خود ملودیهایی شیرین مانند آواز بلبل مینواخت. او همیشه عاشق حوری های مختلف میشد، اما همیشه به خاطر زشتیاش رد میشد.
صداهایی که در شب در میان جنگلها توسط مسافران وحشت زده شنیده میشدند، اغلب فرض میشد که توسط او ساخته شدهاند، اکنون آسان است که ببینیم چگونه عبارت “پنیک” به وجود آمد. سیلنوس گاهی گفته میشد پسر پان بود؛ گاهی هم برادرش، فرزند دیگر هرمس. او یک پیرمرد چاق شاداب بود که معمولاً روی یک خر سوار بود زیرا برای راه رفتن خیلی مست بود. او همراه با باکوس و پان است؛ و به باکوس زمانی که او خدایی جوان بود شراب ساختن را آموخت همانطور که از مستی دائمی او مشخص است، پس از اینکه معلمش شد، تبدیل به پیروی مخلص او شد.
موجودات الهی زمینی
ساتیرها، مانند پان، انسان بز بودند، و مانند او، محل زندگی آنها در مناطق وحشی زمین بود. به طرز متضاد با این خدایان غیرانسانی و زشت، الهههای جنگل همگی به شکل دختران زیبا بودند، اورئادها، نیمفهای کوهستان، و درایادها، نیمفهای درختان، که زندگی هر یک از آنها با یک درخت مرتبط بود.
به جز این خدایان زمین، دو برادر بسیار معروف و محبوب به نامهای کاستور و پلوکس POLLUX بودند که در اکثر داستانها گفته میشد که نیمی از زمان خود را در زمین و نیمی در بهشت سپری میکنند. آنها پسران لدا بودند، و معمولاً به عنوان خدا نمایانده میشوند، محافظان ویژه ملوانان، نجاتدهندگان کشتیهای سریع در هنگامی که بادهای طوفانی بر دریای بیرحم میوزد. آنها همچنین قدرتمند برای نجات در جنگ بودند. در روم هم احترام ویژه ای به آنان گذاشته میشد، جایی که به عنوان برادران دوقلو بزرگ پرستیده می شدند. اما داستانهای مربوط به آنها متضاد هستند. گاهی اوقات فقط پلوکس به عنوان خدا محسوب میشود، و کاستور مردی بود که فقط به دلیل عشق برادرش نیمه فانی نیمه جاودانه شد.
لدا همسر تیندارئوس پادشاه اسپارت بود، و داستان معمول این است که او دو فرزند پسر از تیندارئوس داشت، کاستور و کلیتمنسترا Clytemnestra ، همسر آگاممنون؛ و از زئوس، که به شکل یک قو بر بالینش آمد، دو فرزند نیز به دنیا آورد که جاودانه بودند، پلوکس و هلن، قهرمانان جنگ تروا. با این حال، هر دو برادر، کاستور و پلوکس، اغلب “فرزندان زئوس” نامیده میشدند؛ در واقع، نام یونانیای که بیشتر با آن نام شناخته می شوند یعنی دیوسکوری Dioscouri ، به معنای “جوانان زئوس” است. از طرف دیگر، آنها نیز به عنوان “فرزندان تیندارئوس”، تینداریده، نامیده میشدند.
کاستور و پلوکس در جنگ تروا
آنها همیشه به عنوان انسان در دورهی پیش از جنگ تروا نمایش داده میشوند، در همان زمانی که تزئوس و یاسون یا جیسون و آتالانتا زندگی میکردند. آنها در شکار خوک کالیدونیایی شرکت کردند این شکار در اسطوره های یونان اهمیت زیادی داره. خیلی خلاصه داستان این حیوان این است که یک سال پادشاه کالیدون فراموش میکند که قربانی اولین برداشت محصول را به آرتمیس پیشکش کند و در ازای این کار آرتمیس این خوک را میفرستد تا این پادشاه را بکشد و همین حیوان شهر را به هم میریزد و پادشاه از پهلوانان میخواهد آن خوک را بکشند؛ همچنین آنها در جستجوی پشم زرین شرکت کردند؛ و هنگامی که تیزئوس هلن را دزدید، او را نجات دادند.
اما در تمام داستانها نقش مهمی نداشتند، جز در داستان مرگ کاستور زمانی که پلوکس وفاداری برادرانه خود را اثبات کرد. در جریان جدال دو گاوچران کاستور میمیرد و پلوکس از مصیبت خود شوکه میشود. او دعا کرد که بمیرد، اما زئوس به او اجازه داد تا زندگیش را با برادرش تقسیم کند، نیمی از زمان این زندگی دو برادر زیر زمین و نیمی در خانههای طلایی بهشت می گذشت.
بر اساس این نسخه گفته میشود که آن دو هیچ وقت دوباره از هم جدا نشدهاند. یک روز در هادس و روز بعد در اولمپ، همیشه با یکدیگرند. نویسنده یونانی دیرینه لوسیان نسخهی دیگری از این داستان را ارائه داده است، که در آن مکانهای اقامت آنها بهشت و زمین است؛ و هنگامی که پلوکس به یکی میرود، کاستور به دیگری میرود، به طوری که هرگز با یکدیگر نیستند. در متن کوتاه لوسیان، آپولون از هرمس میپرسد: “بگو، چرا هیچ وقت کاستور و پلوکس را در یک زمان نمیبینیم؟
مهارت کاستور و پلوکس
هرمس پاسخ میدهد: “آنها به یکدیگر خیلی علاقهمند هستند به طوری که وقتی سرنوشت تصمیم گرفت که یکی از آنها باید بمیرد و تنها یکی جاودان باشد، تصمیم گرفتند که بین خودشان بجاودانگی را به اشتراک بگذارند.” این کار خیلی هم خردمندانه نیست هرمس ،چه کار مناسبی می توانند پیدا کنند اگر بخواهند چنین باشند؟ من آینده را پیشبینی میکنم؛ اسکولاپیوس بیماریها را درمان میکند؛ تو یک پیامرسان خوبی – اما این دو – ” “به هیچ عنوان. آنها در خدمت پوسیدون هستند. کار آنها نجات هر کشتی در معرض خطر است.” “آه، حالا شما چیزی میگویید. من خوشحالم که در چنین کار خوبی هستند.” دو ستاره متعلق به آنها بود: دو پیکر و جوزا.
آنها همیشه بر روی اسبهای سفید برفی و بزرگ نشان داده میشدند، اما هومر میگوید که کاستور در مهارت سوارکاری از پلوکس برتر داشت. او آن دو را به این شکل میخواند: “کاستور، سرباز اسبها، پلیدئوکوس، خوب مانند یک بکسور.”
حیواناتی به نام سیلنی نیز وجود داشتند که بخشی از انسان و بخشی از اسب بودند. آنها بر روی دو پا راه میرفتند، نه چهار پپا، اما اغلب دستهای اسب را به جای پا داشتند، گاها گوشهای اسب دارند، ولی همیشه با دم اسب هستند. درباره آنها داستانی وجود ندارد، اما آنها اغلب بر روی گلدان های یونانی دیده میشوند.
ایزدوان یونان بر زمین – اوئلوس
اوئلوس، پادشاه بادها، نیز در زمین زندگی میکرد. یک جزیره به نام آئولیا، محل زندگی او بود. در واقع او تنها ناظر بادها بود، نایبالسلطنهٔ خدایان. چهار باد اصلی عبارت بودند از: بورئاس، باد شمالی؛ زفیر، باد غربی، نوتوس، باد جنوبی و باد شرقی، اوروس. برخی موجودات که نه از انسان ها بودند و نه از الاهگان، در زمین خانه داشتند. بین این موجودات، معروفترین آنها عبارت بودند از: سانتورها. آنها نیمی انسان و نیمی اسب بودند، و بیشتر به صورت موجودات وحشی بودند، بیشتر شبیه به حیوانات تا انسانها. اما یکی از آنها، کایرون، همیشه به خاطر خوبی و حکمتش در همهجا شناخته میشد.(توضیح)
گرگونها همچنین در زمین زندگی میکردند و سه تا بودند که دو نفر از آنها جاودان بودند. آنها موجوداتی شبیه به اژدها با بال بودند که نگاهشان مردان را به سنگ تبدیل میکرد. فورکیس، پسر دریا و زمین، پدر آنها بود. گرائهها خواهرانشان بودند، سه زن خاکستری که تنها یک چشم بین آنها بود. آنها در ساحل دورتری از اقیانوس زندگی میکردند.
سیرنها یا پری های دریایی در یک جزیره در دریا زندگی میکردند. آنها صدایی جادویی داشتند و آوازشان ملوانان را به کام مرگ میکشاند. کسی از ظاهر خبر ندارد، زیرا هرکسی که آنها را دیده بود دیگر برنمیگشت.
“سرنوشتها THE FATES ” به هیچ مکان تعلق نداشتند، نه در بهشت نه در زمین، که در یونانی “مویراها” نامیده میشدند. هسیود میگوید که آنها به مردم در زمان تولدشان بد و خوب را ارزانی میکنند. آنها سه نفر بودند: کلوتو، بافنده نخ، که نخ زندگی را میبافت؛ لاخسیس Lachesis، تقسیمکنندهی سرنوشتها، که به هر انسان سرنوشتش را اختصاص میداد و آتروپوس، کسی که نمیتوان از دست او فرار کرد، که “قیچیهای نفرتآلود” را در دست داشت و نخ زندگی را میبرید.
دیدگاهتان را بنویسید