تهدید فنریر، یک تهدید ساده نیست. او پایان هان را رقم خواهد زد.
هزاران سال است که انسانها هم از گرگها ترسیدهاند و هم آنها را تحسین کردهاند — و دلایل زیادی برای آن وجود دارد. آنها موجوداتی زیبا، وفادار نسبت به همنوعانشان و شکارچیانی باشکوه هستند. حس بویایی و شنوایی فوقالعادهای دارند، قدرت و سرعت بالایی دارند، میتوانند در محیطهای گوناگونی زنده بمانند و تقریباً هر طعمهای را — حتی اگر بزرگتر باشد — تعقیب و شکار کنند.
اگرچه معمولاً تهدیدی برای انسانها محسوب نمیشوند و برای اکوسیستم حیاتیاند، در افسانههای اروپای شمالی، گرگها اغلب موجوداتی اهریمنی تصویر شدهاند — به شکل فریبکارانی شکارچی در قصههای گریم یا هیولاهایی آدمخوار در افسانههای گرگینه.
اما هیچ گرگی — چه واقعی و چه افسانهای — به اندازهٔ فنریر، غولآسا و ویرانگر نبوده است.
معرفی فنریر
فنریر که در افسانههای نورس ظاهر میشود (و گاهی فنریس نیز نامیده میشود)، فرزند لوکی و همسرش آنگربودا بود. گرچه لوکی اغلب بد ذات تصور میشود، اما او بیشتر شخصیتی فریبکار بود — آسیبرسان، اما نه از روی کینه، بلکه به خاطر شیطنت و بازیگوشی. هر اقدامی از سوی او تغییری عظیم و ناگهانی به همراه داشت، و تقریباً همیشه دردسرهایی برای خدایان آسیر ایجاد میکرد.
فرزندان لوکی نیز از این قاعده مستثنی نبودند. گرچه لوکی سعی کرد آنها را از چشم اُدین و دیگر خدایان پنهان نگه دارد، اما سرانجام آنها کشف شدند. اُدین، بیمناک از اینکه فرزندان لوکی باعث فاجعه شوند، آنها را به نقاط دوردست فرستاد — جز فنریر، که برای مدتی در آسگارد زندگی کرد.
اُدین، پدر خدایان، امیدوار بود اگر فنریر با محبت در میان خدایان بزرگ شود، خوی وحشیاش را از دست خواهد داد. اما فنریر تنها چیزی که رشد میداد، جثهاش بود — هر روز بزرگتر و ترسناکتر میشد، و ترس در دل خدایان میکاشت. تنها خدایی که شجاعت نگهداری از فنریر را داشت، تیر، خدای جنگ بود که او را غذا میداد.
برای فرو نشاندن ترسشان، خدایان تصمیم گرفتند او را ببندند. ابتدا زنجیری قوی به نام لادینگ ساختند و به شوخی از گرگ خواستند آن را امتحان کند. اما فنریر آن را بهسادگی شکست.
ماجرای به بند کشیده شدن فنریر
. فنریر، گرگ عظیم، در آسگارد و در میان خدایان آیسیر زندگی میکرد، اما هر چه بزرگتر میشد، نشانههایی از تهدید بالقوهای برای خدایان نشان میداد و مشخص بود که باید اقدامی در مورد او انجام شود.
گرگ عظیم همچنان غرّش میکرد و به همین دلیل خدایان آسگارد همواره مراقب او بودند. همه خدایان با سوءظن به این جانور نگاه میکردند، جز تیر، خدایی که با فنریر پیوندی دوستانه داشت. خدایان آسگارد زنجیرهای قدرتمندی ساختند تا گرگ را زندانی کنند. برای فریب دادن او، به فنریر گفتند که این تنها یک بازی و چالش است. فنریر، با آنکه عظیم و ترسناک بود، روحیهای بازیگوش داشت و عاشق بازی بود. پس از پذیرش چالش، گرگ به زنجیر بسته شد، اما زنجیرهای قوی در برابر نیروی او بیفایده بودند.
زنجیری جدید ساخته شد که از قبلی هم قویتر بود. گرگ با تمام نیرو فشار آورد و به نظر میرسید این زنجیر توانایی مهار او را دارد. خدایان از نتیجه راضی بودند، اما فنریر ناگهان غافلگیرشان کرد؛ نیروی بیشتری جمع کرد و زنجیر را گسست. خدایان از قدرت او مبهوت شدند. فنریر ناراحتی آنها را دید و شک کرد که چیزی در حال وقوع است.
ساختن زنجیری که پاره نمی شود
اما اودین میدانست فقط کوتولهها (دوارفها) میتوانند زنجیری بسازند که گرگ را در بند نگه دارد. او الفی به نام اسکرینر را به سرزمین دوارفها فرستاد تا از آنها زنجیری خواستار شود که بتواند گرگ را اسیر کند. دوارفها پذیرفتند و فهرستی عجیب از مواد مورد نیاز را ارائه دادند: ریشه کوه، رگ خرس، ریش زن، نفس ماهی، آب دهان پرنده، و صدای قدم زدن گربه.
پس از جمعآوری این مواد، دوارفها شروع به ساخت کردند. زنجیری به خدایان داده شد که شبیه نخی ابریشمی بود، اما قدرت آن در ظاهرش نبود. گرگ دوباره دعوت به چالش شد، اما این بار مظنون بود. اودین سعی کرد او را قانع کند که این هم بازیای بیش نیست، اما فنریر که فرزند لوکی بود، فریب را در نفس اودین احساس کرد.
فنریر شرط گذاشت که تنها در صورتی میپذیرد که یکی از خدایان دست خود را در دهان او بگذارد؛ و اگر خیانتی در کار باشد، بدون تردید آن را خواهد بلعید. خدایان به یکدیگر نگاه کردند، و فنریر شک خود را تأییدشده دید. اما تیر، تنها کسی که همیشه فنریر را غذا میداد و با او دوستی داشت، داوطلب شد.
قطع شدن دست خدای نورس
فنریر پذیرفت که بسته شود. هرچند بسیار تقلا کرد، اما نتوانست بند را بشکند. او از چهره شاد خدایان متوجه شد که خیانت دیده است، و به چشم تیر نگریست—تنها کسی که خوشحال نبود. آنگاه حقیقت را فهمید.
فنریر آروارههایش را بست و دست تیر را کند. خدای شجاع بدون نالهای درد را تحمل کرد. تیر برای این فداکاریاش مورد ستایش قرار گرفت.
گرگ عظیم به صخرهای محکم بسته شد. خدایان آسگارد سرانجام از این تهدید رها شده بودند. اما گرگ با خشم فریاد زد، خدایان را نفرین کرد و گفت میتوانست دوست آنها باشد، اما حالا دشمنی بزرگ برایشان خواهد بود. او سوگند خورد که در میدان نبرد راگناروک، به سراغ اودین خواهد رفت و انتقام خواهد گرفت.
فنریر اسیر شد و خدایان او را به صخرهای عظیم بستند. سپس شمشیری بزرگ در دهانش فرو کردند — دستهٔ شمشیر بر فک پایین و نوک آن بر سقف دهانش قرار گرفت. فنریر نعره کشید، کف از دهانش روان شد، و از بزاقش رودی پدید آمد به نام وان، به معنای “انتظار”.
و اینگونه بود که فنریر، این موجود مهارنشدنی، تا پایان روزگار در بند ماند.
آیا این پایان ماجرای فنریر است؟
اما روزی که رگناروک فرا برسد — نبرد نهایی میان خدایان و نیروهای هرجومرج — فنریر از بند رها خواهد شد و مستقیماً به سراغ اُدین میرود، کسی که همهٔ رنجهایش را از او میداند.
فنریر آنقدر بزرگ میشود که آروارهاش از آسمان تا زمین کشیده خواهد شد. اُدین با دلاوری میجنگد، اما سرانجام توسط گرگ عظیم بلعیده میشود. مرگ اُدین بیپاسخ نمیماند — پسرش ویدار دهان فنریر را باز میکند، پایش را بر فک پایین میگذارد، و پوزهاش را تا بالا میکشد و او را میکشد.
فنریر در اسطورهشناسی، هیولایی جالب است — نه کشتههای زیادی دارد، نه چهرهای هولناک. او فرزند خدایی فریبکار و غولی خشمگین است، و برادرانی دارد که همگی سرنوشتی تاریک و سهمگین دارند.
از هر نظر که نگاه کنیم، فنریر باید موجودی شرور و نابودگر باشد. اما نکتهٔ جالب آن است که در تلاش اُدین برای جلوگیری از سرنوشت، عملاً آن را آغاز کرد. خدایان او را به خانه آوردند تا از او موجودی نیک بسازند، اما از ترسش، او را در بند کشیدند — و این، آغاز نفرت فنریر از خدایان بود.
پس این پرسش مطرح میشود: آیا فنریر ذاتاً موجودی خشن و نابودگر بود؟ یا حوادث زندگیاش او را به یکی از ترسناکترین هیولاهای اسطورهشناسی نورس تبدیل کرد؟
برای دسترسی به اپیزود های پادکست تحوت به این لینک مراجعه فرمایید.
برای دسترسی به اپیزودهای اساطیر اسکاندیناوی روی این لینک بزنید.
دیدگاهتان را بنویسید