آترئوس

آترئوس (Atreus)

Posted by:

|

On:

|

,

خاندان آترئوس یکی از مشهورترین خانواده‌ها در اساطیر است. آگاممنون، که یونانیان را علیه تروا رهبری کرد، به این خانواده تعلق داشت. تمام اعضای نزدیک خانواده او، همسرش کلوتایمنسترا، فرزندانش ایفیژنی، اورستس و الکترا، به اندازه خود او شناخته شده بودند. برادرش منلائوس نیز شوهر هلن بود، زنی که به خاطر او جنگ تروا رخ داد.

این خاندان بدبخت بود. علت همه بدبختی‌ها یک نیای آنها، پادشاه لیدیه به نام تانتالوس، بود که با انجام یک عمل بسیار شرورانه بر خود مجازات وحشتناکی به ارمغان آورد. اما این پایان ماجرا نبود. شرارتی که او آغاز کرد پس از مرگش نیز ادامه یافت. نوادگان او نیز اعمال شرورانه انجام دادند و مجازات شدند. به نظر می‌رسید لعنتی بر این خانواده سایه افکنده بود که باعث می‌شد مردان گناه کنند و رنج و مرگ را بر بی‌گناهان و همچنین گناهکاران به همراه آورند.

تانتالوس و نیوبه

تانتالوس فرزند زئوس بود و بیش از همه فرزندان فانی زئوس مورد احترام خدایان قرار داشت. آنها به او اجازه دادند که در کنارشان غذا بخورد و از نکتار و آمبروزیا که جز او هیچ کس به غیر از خدایان نمی‌توانست از آن بهره‌مند شود، بچشد. بیشتر از این نیز انجام دادند؛ آنها به ضیافتی در کاخ او آمدند و با او غذا خوردند. اما او در مقابل این لطف آنها چنان وحشتناک عمل کرد که هیچ شاعری تلاش نکرد رفتار او را توضیح دهد.

او تنها پسرش پلوپس Pelops  را کشت، در یک دیگ بزرگ جوشاند و برای خدایان سرو کرد. به نظر می‌رسید که او به دلیل نفرت شدیدی که از خدایان داشت، حاضر بود پسرش را قربانی کند تا وحشت آدم‌خواری را بر آنها بیاورد. ممکن است او می‌خواست به طریقی شوک‌آور و ترسناک نشان دهد که چقدر آسان است که خدایان را میتوان فریب داد. در تحقیر خدایان و اعتماد به نفس بی‌اندازه‌اش، هرگز تصور نمی‌کرد که مهمانانش متوجه شوند چه غذایی در مقابل آنها گذاشته است.

او احمق بود. المپ‌نشینان می‌دانستند. آنها از ضیافت وحشتناک دور شده و به سوی جنایتکاری که این ضیافت را ترتیب داده بود، برگشتند. آنها اعلام کردند که او باید چنان مجازات شود که هیچ مردی در آینده، با شنیدن آنچه این مرد متحمل شده بود، جرات نکند دوباره به آنها توهین کند. ایزدان و ایزدبانوان این گناهکار بزرگ را در حوضی در هادس قرار دادند، اما هر بار که در تشنگی عذاب‌آورش خم می‌شد تا آب بنوشد، نمی‌توانست به آب برسد. آب ناپدید می‌شد و به زمین می‌رفت وقتی او خم می‌شد. وقتی بلند می‌شد، آب دوباره آنجا بود.

عذاب تانتالوس نیای آترئوس

بالای حوض درختان میوه‌ای با گلابی، انار، سیب‌های قرمز و انجیرهای شیرین آویزان بودند. هر بار که دستش را دراز می‌کرد تا آنها را بگیرد، باد آنها را دور از دسترس او می‌انداخت. او برای همیشه در این وضعیت باقی ماند، گلوی تشنه‌اش همیشه در عطش، و گرسنگی‌اش در میان وفور نعمت هرگز ارضا نمی‌شد.

پسرش پلوپس توسط خدایان به زندگی بازگردانده شد، اما آنها مجبور بودند یک شانه shoulder برای او از عاج بسازند. گفته می‌شود یکی از الهه‌ها، بعضی دمتر، برخی تتیس، به طور ناخواسته از غذای نفرت‌انگیز خورده بود و هنگامی که اعضای بدن پسر دوباره سر هم شدند، یکی از شانه هایش کم بود. این داستان زشت به نظر می‌رسد در شکل ابتدایی و وحشیانه‌اش بدون نرم شدن باقی مانده است. یونانیان بعدی آن را دوست نداشتند و علیه آن اعتراض کردند.

 شاعر پیندار آن را چنین نامید:

داستانی که با دروغ‌های درخشان بر ضد کلمه حقیقت آرایش یافته است. 

اجازه ندهید کسی در میان خدایان مبارک از اعمال آدم‌خواری سخن بگوید.

مابقی زندگی پلوپس چگونه بود؟

در هر حال حتی با وجود چنین اتفاقی، بقیه زندگی پلوپس Pelops موفقیت‌آمیز بود. او تنها فرزندی از تانتالوس نیای آترئوس بود که بدبختی نصیبش نشد. پلوپس در ازدواجش خوشبخت بود، اگرچه او به زنی خطرناک که باعث مرگ بسیاری شده بود، پرنسس هیپودامیا Hippodamia ، دل بست. دلیل مرگ مردان به خاطر او تقصیر زن نبود، بلکه پدرش مقصربود. این پادشاه یک جفت اسب فوق‌العاده داشت که آرس خدای جنگ به او داده بود – برتری آنها نسبت به همه اسب‌های فانی بدیهی بود.

 او نمی‌خواست دخترش ازدواج کند و هرگاه خواستگاری برای او می‌آمد، به جوان می‌گفت که می‌تواند برای او با پدرش مسابقه دهد. اگر اسب‌های خواستگار برنده می‌شدند، دختر از آن او می‌شد؛ اگر اسب‌های پدرش برنده می‌شدند، خواستگار باید با جانش تاوان شکست را می‌داد. به این ترتیب تعدادی از جوانان بی‌باک به مرگ رسیدند. حتی با این حال، پلوپس جرات کرد. او اسب‌هایی داشت که می‌توانست به آنها اعتماد کند، هدیه‌ای از پوزیدون. او در مسابقه پیروز شد؛ اما داستانی وجود دارد که می‌گوید هیپودامیا بیشتر از اسب‌های پوزیدون در پیروزی نقش داشت.

یا او عاشق پلوپس شد یا احساس کرد زمان آن رسیده که به این نوع مسابقات پایان دهد. او ارابه‌ران پدرش، مردی به نام میرتیلوس Myrtilus ، را برای کمک به خود رشوه داد. او پیچ‌های چرخ‌های ارابه پادشاه را بیرون کشید و پیروزی بدون هیچ مشکلی از آن پلوپس شد. بعداً، میرتیلوس توسط پلوپس کشته شد و در حال مرگ او را نفرین کرد و برخی گفتند که این علت بدبختی‌های بعدی خانواده اش بود. اما اکثر نویسندگان گفتند و قطعاً با دلیل بهتر، که این شرارت تانتالوس بود که نوادگان او را محکوم به بدبختی کرده بود.

زندگی نیوبه چگونه شد؟

هیچ یک از آنها سرنوشتی بدتر از دختر تانتالوس یعنی نیوبه نداشتند. و با این حال در ابتدا به نظر می‌رسید که خدایان او را مانند برادرش پلوپس برای خوشبختی برگزیده‌اند. او در ازدواجش خوشبخت بود. شوهرش آمفیون Amphion ، پسر زئوس و موسیقیدانی بی‌نظیر بود. او و برادر دوقلویش زتوس Zethus یک بار تصمیم گرفتند تبس را مستحکم کنند و دیواری بلند در اطراف آن بسازند.

زتوس مردی با قدرت بدنی زیاد بود که از بی‌توجهی برادرش به ورزش‌های مردانه و وفاداری او به هنر وی را تحقیر می‌کرد. با این حال، وقتی نوبت به کار سخت جمع‌آوری سنگ‌ برای دیوار رسید، موسیقیدان ملایم بر ورزشکار قوی پیروز شد: او از چنگش صداهای چنان جذابی بیرون آورد که سنگ‌ها به حرکت درآمدند و او را تا تبس دنبال کردند.

آنجا آمفیون و نیوبه با رضایت کامل حکمرانی کردند تا اینکه نیوبه نشان داد که غرور دیوانه‌وار تانتالوس در او زنده است. او خود را به خاطر موفقیت بزرگش بالاتر از همه چیزهایی که انسان‌های عادی از آن می‌ترسند و احترام می‌گذارند، می‌دانست. او ثروتمند، نجیب‌زاده و قدرتمند بود. هفت پسر به دنیا آورده بود، مردان جوان و زیبای شجاع، و هفت دختر، زیباترین دختران. او خود را به اندازه کافی قوی می‌دانست که نه تنها خدایان را فریب دهد، همانطور که پدرش تلاش کرده بود، بلکه آشکارا آنها را به چالش بکشد.

گستاخی نیوبه

نیوبه از مردم تبس خواست که او را پرستش کنند. او گفت: “شما برای لتو Leto بخور می‌سوزانید، و او در مقایسه با من چه کسی است؟ او فقط دو فرزند داشت، آپولو و آرتمیس. من هفت برابر او فرزند دارم. من یک ملکه هستم. او یک آواره بی‌خانمان بود تا زمانی که دِلوس کوچک تنها از همه جاهای زمین راضی به پذیرش او شد. من خوشبخت، قوی و بزرگ هستم – بسیار بزرگ برای هر کسی، چه انسان‌ها چه خدایان، تا به من آسیب برسانند. قربانی‌های خود را در معبد لتو، معبد من اکنون، نه او، به من تقدیم کنید.”

کلمات گستاخانه‌ای که با آگاهی مغرورانه از قدرت ادا می‌شد، همیشه در بهشت شنیده شده و همیشه مجازات می‌شد. آپولو و آرتمیس به سرعت از المپ به تبس آمدند، خدای تیرانداز و شکارچی الهی با هدف‌گیری دقیق، تمام پسران و دختران نیوبه را کشتند. او شاهد مرگ آنها بود با اندوهی که بیانش ناممکن بود. در کنار آن بدن‌های جوان و قوی، او در غم سنگین و بی‌حرکت فرو رفت، بی‌صدا مانند یک سنگ و قلبش نیز مانند سنگ. تنها اشک‌هایش جاری بود و نمی‌توانست متوقف شود. او به سنگی تبدیل شد که برای همیشه، شب و روز، از اشک خیس بود.

تولد آترئوس

برای پلوپس دو پسر به دنیا آمدند، آترئوس و تیئستس Thyestes. میراث شرارت به طور کامل به آنها منتقل شد. تیئستس عاشق همسر برادرش شد و موفق شد او را به خیانت به عهد زناشویی خود وادار کند. آترئوس فهمید و قسم خورد که تیئستس باید چنان بهایی بپردازد که هیچ مردی تاکنون نپرداخته است. او دو کودک کوچک برادرش را کشت، بدنشان را قطعه قطعه کرد، جوشاند و به پدرشان داد. وقتی او خورده بود.

بیچاره، وقتی که او به این عمل نفرت‌انگیز پی برد، فریادی بلند زد، عقب نشست و نفرینی تحمل‌ناپذیر بر آن خانه نازل کرد، و میز ضیافت را به هم ریخت. آترئوس پادشاه بود. تیئستس هیچ قدرتی نداشت. این جنایت وحشتناک در زمان زندگی آترئوس تلافی نشد، اما فرزندان و نوادگانش رنج بردند.

برای دسترسی به اپیزود های پادکست تحوت به این لینک مراجعه فرمایید.

برای خواندن سایر داستان ها از اساطیر یونان روی این لینک کلیک نمایید.