دانائیدها بسیار مشهور هستند. بسیار بیشتر از آنچه که هر کس که داستانشان را بخواند، انتظار دارد. آنها اغلب توسط شاعران ذکر میشوند و از برجستهترین عذاب دیدگان در جهنم اساطیری هستند، جایی که آنها باید برای همیشه تلاش کنند تا آب را در کوزههای سوراخ دار حمل کنند.
اما به جز یکی از آنها، هایپرمنسترا Hypermnestra، بقیه تنها کاری را انجام دادند که آرگوناتها در یافتن زنان لِمنوس انجام دادند: آنها شوهران خود را کشتند. با این حال، زنان لِمنوس به ندرت ذکر میشوند، در حالی که هر کسی که حتی اندکی درباره اساطیر میداند، از دانائیدها شنیده است.
پنجاه نفر از آنها بودند، همگی دختران دانائوس ، یکی از نوادگان آیو که در کنار نیل سکونت داشت. پنجاه پسر عمو، پسران برادر دانائوس، آیگیپتوس Aegyptus ، میخواستند با آنها ازدواج کنند، که به دلایلی نامشخص این دختران به شدت با این کار مخالف بودند. آنها با کشتی همراه با پدرشان به آرگوس گریختند، جایی که توانستند در آن پناه گرفتند. آرگیویها Argives به اتفاق آرا رأی دادند که حق کسانی که به این مردم پناه آورده اند را رعایت کنند. هنگامی که پسران آیگیپتوس برای به دست آوردن عروسهای خود آماده جنگ رسیدند، شهر از آنها دفع کرد. آنها اجازه نمیدادند هیچ زنی به اجبار ازدواج کند، و به تازهواردان گفتند که هیچ متوسلی، چه ضعیف و چه قدرتمند، را تسلیم نمیکنند.
قتل داماد ها توسط دانائیدها
در این نقطه داستان قطع میشود. وقتی در فصل بعدی از سر گرفته میشود، دوشیزگان در حال ازدواج با پسرعموهایشان هستند و پدرشان در جشن ازدواج حاضر است. هیچ توضیحی درباره اینکه چگونه این اتفاق افتاده است داده نشده، اما بلافاصله مشخص است که این امر به دلیل تغییر نظر دانائوس یا دخترانش نبود، زیرا در جشن او به هر دختری یک خنجر میدهد. همانطور که در حادثه مشخص میشود، همه آنها میدانستند چه باید بکنند و موافقت کرده بودند. پس از ازدواج، در دل شب، آنها دامادهای خود را کشتند – همه به جز هایپرمنسترا. تنها او به سبب ترحم متأثر شد.
او به جوان قویای که بیحرکت در خواب در کنار او دراز کشیده بود نگاه کرد و نمیتوانست با خنجر خود آن قدرت درخشان را به مرگ سرد تبدیل کند. قولی که به پدر و خواهرانش داده بود، فراموشش شد. او به قول شاعر لاتین، هوراس، به طرز عالی نادرست بود. دختر جوان را بیدار کرد – نام او لینسئوس Lynceus بود – همه چیز را به او گفت و به او کمک کرد تا فرار کند.
پدرش او را به دلیل خیانت به زندان انداخت. یکی از داستانها میگوید که او و لینسیوس دوباره با هم آمدند و در نهایت در خوشبختی زندگی کردند، و پسرشان آباراس، پدر بزرگ پرسهس Perseus بود. داستانهای دیگر با شب عروسی مرگبار و زندانی شدن او پایان مییابد.
با این حال، همه آنها داستان از تلاش بیپایان و بیثمر را روایت میکنند که چهل و نه دانا’یدها مجبور شدند به عنوان مجازات برای قتل شوهرانشان در دنیای زیرین انجام دهند. آین دختران در کنار رودخانه برای همیشه کوزههای سوراخ دار را پر میکردند، به طوری که آب میریخت و آنها باید باز میگشتند تا دوباره آنها را پر کنند و دوباره میدیدند که خالی شدهاند.
برای دسترسی به اپیزود های پادکست تحوت به این لینک مراجعه فرمایید.
برای خواندن سایر داستان ها از اساطیر یونان روی این لینک کلیک نمایید.