در این قسمت فهرست شخصیت های اساطیر یونان که اهمیت کمتری دارند را معرفی می کنیم ولی باید برای تکمیل اساطیر یونان آنها هم معرفی شوند. با این مقدمه شما رو دعوت میکنم به خواندن این مقاله
آمالتهآ AMALTHEA
بر اساس یکی از داستانها، آمالتهآ بزی بود که زئوس نوزاد با شیر او تغذیه میشد. در داستانی دیگر، او نیمفی بود که صاحب آن بز بود. گفته شده که او بوق یا شیپوری داشت که همیشه پر از هر نوع غذا یا نوشیدنی بود و شیپور فراوانی نامیده میشد (در لاتین “Cornu copiae” گفته شناخته میشود). اما لاتینها میگفتند که Cornu copiae ، شاخ آخلئوس Achelous بود که هراکلس آن را شکست وقتی که او که به شکل گاو برای مبارزه با او درآمده بود، شکست داد. این شاخ همیشه به طور جادویی پر از میوهها و گلها بود.
آمازونها – فهرست شخصیت های اساطیر یونان
اشیل یا آیسخلوس آنها را “آمازونهای جنگجو، مردستیز” مینامد. آنها ملتی از زنان بودند که همه جنگجو بودند. گفته میشد که آنها در حوالی قفقاز زندگی میکردند و شهر اصلیشان آهمیسکیرا Ahemiscyra بود. جالب است که آنها الهامبخش هنرمندان برای ساخت مجسمهها و تصاویر بسیار بیشتر از شاعران برای نوشتن در مورد آنها بودند. با اینکه برای ما آشنا هستند، داستانهای کمی درباره آنها وجود دارد. آنها به لیکیا Lycia حمله کردند و حمله شان توسط بلروفون دفع شد.
آنها به فریژیا نیز حمله کردند وقتی پریام جوان بود و به آتیکا حمله کردند وقتی که تزئوس پادشاه بود. تزئوس ملکه آنها را ربود و آنها سعی کردند او را نجات دهند، اما شاه آتن آنها را شکست داد. در جنگ تروآ، آنها تحت رهبری ملکهشان، پنتسیلیا Penthesilea ، با یونانیان جنگیدند، طبق داستانی که در ایلیاد نیامده و توسط پاوسانیاس Pausanias نقل شده است. او میگوید که پنتسیلیا توسط آشیل کشته شد، که برای او که آنقدر جوان و زیبا بود، سوگواری کرد.
آمیمونه AMYMONE
او یکی از دختران داناییدها بود. پدرش او را فرستاد تا آب بیاورد و یک ساتیر او را دید و به دنبال او رفت. پوزیدون فریاد دختر برای کمک را شنید، عاشق او شد و او را از دست ساتیر نجات داد. با نیزه سهسرش به افتخار او چشمهای ساخت که به نام او نامگذاری شده است.
آنتیوپه ANTIOPE
آنتیوپه، شاهدخت تبس، دو پسر به نامهای زثوس Zethus و آمفیون از زئوس به دنیا آورد. از ترس خشم پدرش، او فرزندان را به محض تولد در کوهی متروک رها کرد، اما آنها توسط یک چوپان پیدا شدند و چوپان آنها را بزرگ کرد. مردی که در آن زمان بر تبس حکمرانی میکرد، لیکوس، و همسرش دیرکه Dirce ، با آنتیوپه به شدت بدرفتاری کردند تا اینکه او تصمیم گرفت از دست آنها پنهان شود. در نهایت این زن به کلبهای که پسرانش در آن زندگی میکردند رسید. به نحوی آنها او را شناختند یا او آنها را، و با جمعآوری گروهی از دوستانشان به کاخ رفتند تا انتقام مادرشان را بگیرند. آنها لیکوس را کشتند و مرگی وحشتناک بر دیرکه آوردند، او را با موهایش به گاوی بستند. برادران بدن دیرکه را در چشمهای انداختند که از آن به بعد به نام او نامیده شد.
آراکنه ARACHNE – فهرست شخصیت های اساطیر یونان
(این داستان تنها توسط شاعر لاتین، اووید، روایت شده است، بنابراین نامهای لاتین خدایان آورده شده است.)
سرنوشت دوشیزه آراکنه نمونه دیگری از خطر ادعای برابری با خدایان در هر چیزی بود. مینروا Minerva در میان المپنشینان بافنده بود، همانطور که وولکان Vulcan آهنگر بود. طبیعی بود که مینروا پارچههایی که میبافت را از نظر ظرافت و زیبایی بینظیر بداند و هنگامی که شنید یک دختر روستایی ساده به نام آراکنه ادعا میکند که کار او برتر است، خشمگین شد. الهه فوراً به کلبهای که دختر در آن زندگی میکرد رفت و او را به مسابقه دعوت کرد. آراکنه قبول کرد. هر دو دارهای بافتنی خود را آماده کردند و شروع به کار نمودند.
کنار هرکدام تودهای از نخهای زیبا با رنگهایی چون رنگینکمان و همچنین نخهای طلا و نقره قرار داشت. مینروا تمام توان خود را به کار گرفت و نتیجه یک شاهکار بود، اما کار آراکنه، که همزمان به پایان رسید، هیچچیز کم نداشت. الهه که از خشم به شدت عصبانی بود، بافت را از بالا تا پایین پاره کرد و با دوک خود بر سر دختر کوبید. آراکنه، خجل و عصبانی، خود را به دار آویخت. سپس کمی پشیمانی در دل مینروا ظاهر شد. او بدن آراکنه را از حلقه دار پایین آورد و به آن یک مایع جادویی پاشید. آراکنه به یک عنکبوت تبدیل شد و مهارت او در بافتن به او واگذار شد.
آریون – فهرست شخصیت های اساطیر یونان
به نظر میرسد که او یک شخصیت واقعی بود، شاعری که حدود ۷۰۰ سال قبل از میلاد زندگی میکرد، اما هیچیک از اشعار او به ما نرسیده است و تنها چیزی که از او شناخته شده، داستان فرارش از مرگ است که بسیار شبیه به یک داستان اسطورهای است. او از کورینت و سیسیل رفته بود تا در یک مسابقه موسیقی شرکت کند. وی استاد چنگ بود و جایزه را برد. در سفر بازگشت، ملوانان به جایزه او طمع کردند و نقشه کشتن او را کشیدند. آپولو در خواب او را از خطر آگاه کرد و به او گفت چگونه جان خود را نجات دهد. هنگامی که ملوانان به او حمله کردند، آریون از آنها خواست که به عنوان آخرین آرزو به او اجازه دهند تا قبل از مرگ آواز بخواند و بنوازد. در پایان آواز، خود را به دریا انداخت، جایی که دلفینهایی که توسط موسیقی مسحورکننده به کشتی جذب شده بودند، او را از غرق شدن نجات دادند و به ساحل رساندند.
آریستائوس ARISTAEUS – فهرست شخصیت های اساطیر یونان
او پرورشدهنده زنبور عسل، پسر آپولو و یک حوری آب به نام سیرن Cyrene بود. هنگامی که تمام زنبورهای او به دلیل نامعلومی مردند، او برای کمک به نزد مادرش رفت. به او گفت که پروتئوس، خدای دانای دریا، میتواند به او نشان دهد که چگونه از وقوع چنین فاجعهای در آینده جلوگیری کند، اما او تنها در صورتی این کار را میکند که مجبور شود. آریستائوس باید او را بگیرد و زنجیر کند، کاری بسیار دشوار، همانطور که منلائوس در راه بازگشت از تروا با آن مواجه شد.
پروتئوس توانایی داشت که خود را به هر تعداد از اشکال مختلف تغییر دهد. با این حال، اگر اسیرکننده او به اندازه کافی مصمم بود که او را در تمام تغییرات نگه دارد، در نهایت تسلیم میشد و به آنچه از او پرسیده شده پاسخ میداد. آریستائوس طبق دستور عمل کرد. او به محل مورد علاقه پروتئوس، جزیره فاروس، یا به قول بعضی، کارپاتوس رفت. آنجا پروتئوس را گرفت و رهایش نکرد، با وجود اشکال ترسناکی که او به خود گرفت، تا اینکه خداوند از تغییرات خسته شد و به شکل اصلی خود بازگشت.
سپس به آریستائوس گفت که به خدایان قربانی کند و لاشههای حیوانات را در محل قربانی بگذارد. نه روز بعد او باید دوباره به بررسی بدنها بپردازد. آریستائوس بار دیگر طبق دستور عمل کرد و در روز نهم با شگفتی با یک گروه بزرگ از زنبورهای عسل در یکی از لاشهها مواجه شد. او دیگر هرگز با هیچ گونه آفت یا بیماری در میان آنها مواجه نشد.
تیتونوس و آئورورا AURORA AND TITHONUS
داستان تیتونوس و آئورورا در ایلیاد اشاره شده است:
اکنون از تختخواب خود که در کنار تیتونوس Tithonus بلندمرتبه دراز کشیده بود، الهه سپیدهدم، انگشت سرخ، برخاست تا نور را به خدایان و انسانها بیاورد.
این تیتونوس، شوهر اورورا، الهه سپیدهدم، پدر پسرش الهه بود، این پسر شاهزاده تیرهپوست، ممون Memnon اتیوپی بود که در تروا برای تروجانها جنگید و کشته شد. خود تیتونوس سرنوشت عجیبی داشت. اورورا از زئوس خواست که این مرد را جاودانه کند و او موافقت کرد، اما اورورا به یاد نداشت که از او همچنین بخواهد که جوانیاش را نیز حفظ کند. پس چنین شد که تیتونوس پیر شد، اما نتوانست بمیرد.
در نهایت ناتوان، بدون توانایی حرکت دادن دست یا پا مرگ را آرزو کرد، اما برایش رهاییای نبود. او باید برای همیشه زندگی میکرد، با پیر شدن که همیشه بیشتر و بیشتر به او فشار میآورد. سرانجام، الهه از روی دلسوزی او را در یک اتاق گذاشت و در را بست. او در آنجا به طور بیپایان کلمات بیمعنی میگفت. ذهنش با قدرت بدنیاش از بین رفته بود. او فقط پوسته خشکی از یک مرد بود.
داستان دیگری هم هست که میگوید تیتونوس آنقدر کوچک و کوچک شد تا در نهایت اورورا با احساسی از تناسب طبیعی او را به ملخ کوچک و پر سر و صدا تبدیل کرد.
برای ممون، پسرش، مجسمه بزرگی در مصر در تبس Thebes ساخته شد و گفته شد که وقتی اولین اشعههای سپیدهدم بر آن تابید، صدایی از آن برآمد که شبیه به کشش یک رشته چنگ بود.
بیتون و کلئوبیس BITON AND CLEOBIS
بیتون و کلئوبیس، پسران سیدیپ Cydippe ، کاهنه هرا بودند. ای کاهنه آرزوی دیدن مجسمهای بسیار زیبا از الهه در آرگوس را داشت، ساخته شده توسط پلیکلیتوس Polyclitus بزرگتر، که گفته میشد به اندازه هم عصر جوانترش، فیدیاس، مهارت داشت. آرگوس برایش خیلی دور بود که پیاده به آنجا برود و آنها نه اسب داشتند و نه گاو تا او را حمل کنند. اما دو پسرش تصمیم گرفتند که آرزوی مادرشان باید برآورده شود. آنها خود را به یک کالسکه بستند و او را در تمام راه طولانی از میان گرد و غبار و گرما کشیدند. وقتی رسیدند، همه احساس فرزندی بیتون و کلئوبیس را تحسین کردند و مادر مغرور و خوشحال که در مقابل مجسمه ایستاده بود دعا کرد که هرا دو پسرش را با بهترین هدیهای که در قدرتش است، پاداش دهد. وقتی دعایش را تمام کرد، دو پسر به زمین افتادند. آنها لبخند میزدند و به نظر میرسید که به آرامی خوابیدهاند؛ اما آنها مرده بودند.
کالیستو CALLISTO – فهرست شخصیت های اساطیر یونان
او دختر لیکائون Lycaon ، پادشاه آرکادیا بود که به خاطر شرارتش به گرگ تبدیل شده بود. این پادشاه گوشت انسان را بر سر میز برای زئوس قرار داده بود وقتی که خدا میهمانش بود. مجازاتش سزاوار بود، اما دخترش همانقدر رنج کشید و او از هر خطایی بیگناه بود. زئوس دختر را دید که در همراهی آرتمیس شکار میکرد و عاشقش شد. هرا که خشمگین بود، دختر را پس از تولد پسرش به خرس تبدیل کرد. وقتی پسرش بزرگ شد و به شکار رفت، الهه کالیستو را جلوی او آورد، به قصد این که او مادرش را بکشد، البته بدون اطلاع. اما زئوس خرس را گرفت و او را در میان ستارگان قرار داد، جایی که او به نام خرس بزرگ شناخته میشود. بعدها، پسرش آرکاس را در کنار او قرار دادند و او را خرس کوچک نامیدند. هرا که از این افتخار به رقیبش خشمگین بود، خداوند دریا را متقاعد کرد که به خرسها اجازه ندهد مانند سایر ستارگان به اقیانوس فرو روند. آنها تنها صورتهای فلکی هستند که هرگز زیر افق قرار نمیگیرند.
خیرون CHIRON
او یکی از سنتورها بود، اما برخلاف دیگران که موجوداتی خشن و وحشی بودند، او به خاطر نیکی و خردش در همه جا شناخته شده بود، به حدی که پسران جوان قهرمانان برای آموزش و تربیت به او سپرده میشدند. آشیل شاگرد او بود و Aesculapius ، پزشک بزرگ؛ شکارچی معروف اکتائون Actaeon نیز و بسیاری دیگر. او تنها سانتوری بود که جاودانه بود و با این حال در نهایت او مرد و به دنیای زیرین رفت. به طور غیرمستقیم و ناخواسته هرکول باعث مرگ او شد. او به دیدن سنتوری که دوستش بود، فولوس، رفته بود و چون بسیار تشنه بود، فولوس را قانع کرد که یک کوزه شراب را که متعلق به همه سنتورها بود، باز کند. بوی خوش این نوشیدنی شگفتانگیز دیگران را از آنچه رخ داده بود آگاه کرد و آنها به سوی او هجوم آوردند تا از او انتقام بگیرند. اما هرکول بیش از همه آنها برتری داشت. او آنها را از میدان به در کرد، اما در این نبرد به طور تصادفی خیرون را که در حمله شرکت نکرده بود، مجروح کرد. زخم او درمانناپذیر بود و سرانجام زئوس به کایرون اجازه داد تا به جای اینکه برای همیشه در درد زندگی کند، بمیرد.
کلایتی CLYTIE
داستان او منحصر به فرد است، زیرا به جای اینکه خدایی عاشق دختری ناخواسته شود، دختری عاشق خدایی ناخواسته است. کلایتی عاشق خدای خورشید بود و خدا در او چیزی برای عشق ورزیدن نمیدید. دختر هر روز بر روی زمین مینشست و به خورشید نگاه میکرد، صورتش را میچرخاند و او را با چشمانش دنبال میکرد همانطور که او در آسمان سفر میکرد. در حالی که او به این صورت به خورشید خیره شده بود، به یک گل تبدیل شد، گل آفتابگردان، که همیشه به سمت خورشید میچرخد.
دریوپه DRYOPE – فهرست شخصیت های اساطیر یونان
داستان او، مانند تعدادی دیگر، نشان میدهد که یونانیان باستان چقدر از تخریب یا آسیب رساندن به درختی نفرت داشتند. او با خواهرش یوله Iole روزی به یک برکه رفت تا تاج گلهایی برای نیمفها درست کنند. دریوپه پسر کوچکش را حمل میکرد و با دیدن درخت لوتوس که پر از شکوفههای روشن بود، برخی از آنها را برای خوشحالی بچه چید. با وحشت دید که قطرات خون از ساقه جاری میشود. درخت در واقع یک نیمف، یعنی لوتیس Lotis بود که در حال فرار از یک تعقیبکننده به این شکل شده بود. وقتی دریوپه، که از این منظره شوم وحشتزده شده بود، سعی کرد با عجله دور شود، پاهایش حرکت نمیکردند؛ آنها به نظر میرسید که در زمین ریشه کردهاند.
یوله که به طور ناامیدانه تماشا میکرد، دید که پوست درخت شروع به رشد میکند و بدن خواهرش را میپوشاند. پوست به صورتش رسیده بود که شوهرش همراه پدرش به محل رسیدند. یوله فریاد زد که چه اتفاقی افتاده است و آن دو به سوی درخت هجوم برده و تنه هنوز گرم را در آغوش گرفتند و با اشکهایشان آن را سیراب کردند. دریوپه فقط توانست اعلام کند که عمداً هیچ خطایی نکرده و از آنها خواست که کودک را به درخت بیاورند تا در سایهاش بازی کند و روزی داستانش را به او بگویند تا هر وقت آنجا را دید، فکر کند: “اینجا در این تنه درخت، مادرم پنهان شده است.” او همچنین گفت: “به او بگویید که هرگز گل نچیند و فکر کند که هر بته ممکن است الههای در لباس مبدل باشد.” سپس او دیگر نتوانست صحبت کند؛ پوست درخت صورتش را پوشاند. او برای همیشه رفته بود.
اپیمنیدس EPIMENIDES
شخصیتی اساطیری بود که فقط به خاطر داستان خواب طولانیاش معروف است. او در حدود سال ۶۰۰ قبل از میلاد زندگی میکرد و گفته میشود که به عنوان یک پسر وقتی به دنبال گوسفندی گم شده بود، دچار خوابی شد که ۵۷ سال به طول انجامید. وقتی بیدار شد، به جستجوی گوسفند ادامه داد، بدون این که متوجه شود چه اتفاقی افتاده است و همه چیز تغییر کرده بود. او به دستور اوراکل دلفی برای پاکسازی آتن از طاعون فرستاده شد. وقتی آتنیهای سپاسگزار میخواستند مبلغ زیادی پول به او بدهند، او آن را نپذیرفت و فقط خواست که دوستی بین آتن و خانهاش، کنوسوس Cnossus در کرت برقرار شود.
ارکتونیوس ERICTHONIUS – فهرست شخصیت های اساطیر یونان
او همان ارختئوس Erechtheus است. هومر فقط یک مرد به این نام میشناخت. افلاطون از دو نفر سخن میگوید. او پسر هفائستوس بود که توسط آتنا بزرگ شد، نیمهمرد و نیمهمار. آتنا صندوقی که نوزاد را در آن گذاشته بود به سه دختر ککروپس Cecrops سپرد و به آنها دستور داد که آن را باز نکنند. اما آنها آن را باز کرده و موجودی شبیه مار را در آن دیدند. آتنا آنها را به عنوان مجازات دیوانه کرد و آن سه خودشان را از آکروپولیس پرتاب کردند و کشتند. وقتی ارکتونیوس بزرگ شد، پادشاه آتن شد. نوه او به نام او نامگذاری شد و پدر ککروپس دوم، پرویریس، کرئوسا و اوریتیا second Cecrops, Proeris, Creusa, and Orithyia بود.
هیرو و لیندر HERO AND LEANDER
لیندر جوانی از ابیدوس Abydus ، شهری در هلسپونت Hellespont ، بود و هیرو کاهنه آفرودیت در سستوس در ساحل مقابل بود. هر شب لیندر به سوی او شنا میکرد، به وسیله نور، برخی میگویند از طریق فانوس دریایی در سستوس، برخی دیگر از مشعلی که هیرو همیشه بر روی یک برج روشن میکرد، هدایت میشد. در یک شب بسیار طوفانی، باد مشعل را خاموش کرد و لیندر جان باخت. جسد او به ساحل رسید و هیرو با یافتن آن خودکشی کرد.
هیادس THE HYADES
هیادس دختران اطلس و نیمهخواهران پلیادس بودند. آنها ستارگان بارانی بودند که تصور میشد باران میآورند زیرا زمان غروب و طلوع عصرگاهی و صبحگاهی آنها که در اوایل ماه مه و نوامبر رخ میدهد، معمولاً بارانی است. آنها شش نفر بودند. دیونیسوس خدای شراب به عنوان یک نوزاد توسط زئوس به آنها سپرده شد و برای پاداش به آنها برای مراقبتشان، زئوس آنها را در میان ستارگان قرار داد.
ایبیکوس IBYCUS فهرست شخصیت های اساطیر یونان
ایبیکوس یک شخصیت افسانهای نیست، بلکه شاعری است که در حدود ۵۵۰ پیش از میلاد زندگی میکرد. تنها تعداد کمی از قطعات اشعارش به ما رسیده است. تمام آنچه که از او شناخته شده، داستان دراماتیک مرگ اوست. او در نزدیکی کورینتوس توسط راهزنانی مورد حمله قرار گرفت و به شدت زخمی شد. در این لحظه، گروهی از درناها بر فراز سر او پرواز میکردند و او از آنها خواست که انتقامش را بگیرند. کمی بعد، در تئاتر باز در کورینتوس، جایی که نمایش در برابر جمعیت برگزار میشد، گروهی از درناها بر فراز جمعیت ظاهر شدند. ناگهان صدای مردی به گوش رسید که با ترس فریاد زد: “درناهای ایبیکوس، انتقامگیران!” جمعیت نیز فریاد زدند: “قاتل خود را لو داده است.” مرد دستگیر شد، دیگر راهزنان کشف شدند و همه به مرگ محکوم شدند.
لِتو (لاتونا)
او دختر دو تایتان، فیبی و کئوس Phoebe and Coeus بود. زئوس او را دوست داشت، اما زمانی که او در شرف زایمان بود، ترکش کرد چرا که از هرا میترسید. همه کشورها و جزایر نیز به همین دلیل از او میترسیدند و از پذیرفتن او و فرزندش خودداری کردند. لِتو ناامیدانه به جستجو پرداخت تا به تکهای از خشکی رسید که روی دریا شناور بود. آن زمین پایهای نداشت و توسط امواج و بادها به این سو و آن سو پرتاب میشد. آن را دلوس نامیدند و علاوه بر اینکه از همه جزایر ناامنتر بود، سنگلاخ و بیثمر نیز بود. اما وقتی لتو پا بر آن گذاشت و درخواست پناه کرد، جزیره کوچک با خوشحالی او را پذیرفت و در همان لحظه چهار ستون بلند از اعماق دریا برآمدند و آن را محکم به جایش تثبیت کردند. در آنجا، فرزندان لتو، یعنی آرتمیس و فوبوس آپولو، به دنیا آمدند؛ و در سالهای بعد معبد باشکوه خداوند آپولو در آنجا ساخته شد که از همه جای جهان مردم به دیدن آن میآمدند. سنگ بیثمر “جزیرهای ساختهشده در آسمان” نامیده شد و از جزیرهای بیاعتبار به مشهورترین جزایر تبدیل شد.
لینوس – فهرست شخصیت های اساطیر یونان
در ایلیاد تاکستانی توصیف شده که جوانان و دختران هنگام برداشت میوه، “آهنگ شیرین لینوس” را میخوانند. این احتمالاً مرثیهای برای پسر جوان آپولو و پساماته Psamathe یعنی لینوس بود که توسط مادرش رها شد و توسط چوپانها بزرگ شد و پیش از آنکه به سن بلوغ برسد، توسط سگها پاره پاره شد. این لینوس مانند آدونیس و هیاکینتوس Hyacinthus نماد تمام زندگی جوان و زیبا بود که پیش از آنکه به ثمر برسد از بین میرفت. کلمه یونانی “ailinon” به معنی “وای برای لینوس!” بعدها به معنای “افسوس!” در هر مرثیهای استفاده میشد. لینوس دیگری نیز بود که پسر آپولو و یکی از میوزها بود که به اورفئوس آموزش داد و تلاش کرد به هرکول نیز آموزش دهد، اما توسط او کشته شد.
مارپسا MARPESSA
او نسبت به دیگر دوشیزگان مورد علاقه خدایان خوششانستر بود. ایداس Idas، یکی از قهرمانان شکار کالیدونی و همچنین یکی از آرگوناتها، مارپسا را با رضایت خودش از پدرش ربود. آنها میتوانستند تا پایان عمر به خوشی زندگی کنند، اما آپولو عاشقش شد. ایداس Idas از تسلیم کردن دختر خودداری کرد؛ حتی جرات کرد برای او با آپولو مبارزه کند. زئوس آنها را از هم جدا نمود و به مارپسا گفت که خودش انتخاب کند که کدام را میخواهد. او انسان فانی را انتخاب کرد، زیرا بهطور منطقی، بیدلیل نترسید که خدا به او وفادار نخواهد بود.
مارسیاس MARSYAS
فلوت توسط آتنا اختراع شد، اما الهه آن را کنار گذاشت زیرا برای نواختن آن مجبور بود گونههایش را پف کند و چهرهاش را دفرمه نماید. مارسیاس، یک ساتیر، آن را پیدا کرد و به قدری دلانگیز نواخت که جرات کرد آپولو را به مسابقهای دعوت کند. خدایان البته برنده شدند و مارسیاس را به مجازات محکوم کرده و پوستش را کندند.
ملامپوس MELAMPUS
ملامپوس بچه های مارهایی که توسط خدمتکارانش کشته شده بودند، نجات داد و بزرگ کرد و آنها به او به خوبی خدمت کردند. یک بار وقتی خوابیده بود، مارها روی تخت او خزیدند و گوشهایش را لیسیدند. او با وحشت بیدار شد، اما متوجه شد که میتواند مکالمه دو پرنده روی پنجره را بفهمد. مارها او را قادر ساختند تا زبان همه موجودات پرنده و خزنده را بفهمد. او به این طریق هنر پیشگویی را بهدست آورد و مشهورترین پیشگو شد. او با این دانش خود را نیز نجات داد. دشمنانش او را دستگیر کردند و در سلولی کوچک زندانی کردند. در آنجا، شنید که کرمها میگویند که تیرک سقف تقریباً خورده و به زودی فرو خواهد ریخت و همه را زیر آن له خواهد کرد. بلافاصله به نگهبانانش گفت و از آنها خواست که او را به جای دیگری منتقل کنند. آنها همانطور که گفت انجام دادند و بلافاصله بعد از آن سقف فرو ریخت. سپس آنها دیدند که چه پیشگوی بزرگی است و او را آزاد کرده و پاداش دادند.
مروپه MEROPE – فهرست شخصیت های اساطیر یونان
شوهرش، کرسفونتس Cresphontes ، یکی از پسران هرکول و پادشاه مسنیا Messenia ، در یک شورش به همراه دو پسرش کشته شد. مردی که جانشین او شد، پولیفونتس Polyphontes ، او را به عنوان همسر خود گرفت. اما سومین پسرش، آئپیتوس Aepytus ، را در آرکادیا پنهان کرد. پسر سالها بعد بازگشت و وانمود کرد که مردی است که آئپیتوس را کشته است و به همین دلیل توسط پولیفونتس به خوبی پذیرفته شد. مادرش، اما، که نمیدانست او همان پسرش است، قصد داشت قاتل پسرش را که فکر میکرد اوست، بکشد. اما در نهایت فهمید که او کیست و هر دو با هم باعث مرگ پولیفونتس شدند. سپس آئپیتوس پادشاه شد.
مِرمیدونها MYRMIDONS
آنها مردانی بودند که از مورچهها در جزیره ائجینا Aegina در زمان سلطنت آئاکوس Aeacus ، پدربزرگ آشیل، خلق شدند و از پیروان آشیل در جنگ تروا بودند. آنها نه تنها صرفهجو و کوشا بودند، همانطور که از منشأشان انتظار میرفت، بلکه شجاع نیز بودند. مِرمیدونها به دلیل یکی از حملات حسادت هرا به انسان تبدیل شدند. او خشمگین بود زیرا زئوس ائجینا، دختری که جزیره به نام او نامیده شده بود و پسرش آئاکوس پادشاه آن شد، را دوست داشت. هرا طاعون وحشتناکی فرستاد که هزاران نفر را کشت. به نظر میرسید هیچکس زنده نمیماند. آئاکوس به معبد بلند زئوس رفت و به او دعا کرد و یادآوری کرد که او پسرش است و پسر زنی که خدایان دوستش داشتند. همانطور که صحبت میکرد، گروهی از مورچهها را دید.
او فریاد زد: “ای پدر، از این موجودات مردمی برای من بساز، به همان تعداد و شهر خالی مرا پر کن.” صدای رعدی به نظر رسید که پاسخش داد و آن شب او خواب دید که مورچهها به شکل انسانی تبدیل میشوند. صبحزود، پسرش تلامون او را بیدار کرد و گفت که جمعیت زیادی به سوی کاخ میآیند. او بیرون رفت و جمعیتی را دید که به تعداد مورچهها بود و همه فریاد میزدند که آنها پیروان وفادارش هستند. پس از یک تپه مورچه، جزیره ایجینا دوباره جمعیت یافت و مردم آن به نام “مرمیدون” نامیده شدند، به نام مورچه (میرمِکس myrmex) که از آن پدید آمده بودند.
نیسوس و سکیلا NISUS AND SCYLLA
نیسوس، پادشاه مگارا Megara ، بر روی سر خود یک دسته موی بنفش داشت که به او هشدار داده شده بود که هرگز آن را نباید کوتاه کند. امنیت تاج و تخت او وابسته به حفظ این مو بود. مینوس از کرت شهر او را محاصره کرد، اما نیسوس میدانست که تا زمانی که این دسته موی بنفش را دارد، هیچ خطری شهر را تهدید نمیکند. دخترش، سیلا، از دیوار شهر مینوس را تماشا میکرد و به شدت عاشقش شد. دختر نمیتوانست به هیچ راهی فکر کند که بتواند مینوس را به خود علاقهمند کند، جز اینکه دسته موی پدرش را برای مینوس ببرد و به او کمک کند تا شهر را تسخیر کند.
دختر این کار را کرد. در حالی که پدرش در خواب بود، مو را از سر او برید و آن را به نزد مینوس برد و اعتراف کرد که چه کرده است. مینوس با وحشت از او دوری کرد و او را از دید خود راند. وقتی شهر تسخیر شد و مردم کرت کشتیهای خود را به آب انداختند تا به خانه برگردند، سیلا با جنونی از عشق به ساحل دوید و به سمت قایقی که مینوس را حمل میکرد، پرید و سکان قایق را گرفت. اما در این لحظه، عقابی بزرگ بر او حمله کرد. آن عقاب پدرش بود که خدایان او را نجات داده و به پرندهای تبدیل کرده بودند. سیلا با وحشت دست از سکان کشید و داشت به آب میافتاد، اما ناگهان او نیز به پرندهای تبدیل شد. یکی از خدایان به او، با اینکه خیانتکار بود، رحم کرد، زیرا او از روی عشق گناه کرده بود.
اوریون (ORION)
او مردی جوان با قامتی بلند و زیبایی خیرهکننده و شکارچی توانایی بود. او عاشق دختر پادشاه خیوس Chi os شد و به خاطر عشقش، جزیره را از حیوانات وحشی پاک کرد. غنایم شکار را همیشه به خانه برای معشوقهاش میآورد که نامش گاهی آئرو Aero و گاهی مروپه Merope گفته شده است. پدرش، ائنوپیون Oenopion ، با ازدواج این دو موافقت کرد، اما همواره ازدواج را به تعویق میانداخت. یک روز که اوریون مست بود، به دختر بیاحترامی کرد و ائنوپیون از دیونیسوس خواست او را تنبیه کند. دیونیسوس او را به خوابی عمیق فرو برد و ائنوپیون او را کور کرد.
با این حال، یک پیشگو به جوان گفت که میتواند دوباره بینایی خود را بازیابد اگر به شرق برود و اشعه خورشید طلوعکننده را بر چشمانش بیندازد. پس اوریون به لِمنوس رفت و در آنجا بیناییاش را بازیافت. سپس فوراً به خیوس بازگشت تا از پادشاه انتقام بگیرد، اما او فرار کرده بود و اوریون نتوانست پیدایش کند. او به کرت رفت و به عنوان شکارچی آرتمیس در آنجا زندگی کرد. با این حال، در نهایت آرتمیس او را کشت. برخی میگویند که سپیدهدم (آئورا) عاشق او شد و آرتمیس از روی حسادت او را کشت. دیگران میگویند که او آپولو را خشمگین کرد و آپولو با فریبی خواهرش را وادار به کشتن جوان کرد. پس از مرگش، اوریون به عنوان یک صورت فلکی در آسمان قرار گرفت که او را با کمربند، شمشیر، چماق و پوست شیر نشان میدهد.
پلیادس (THE PLEIADES)
آنها دختران اطلس بودند، هفت نفر. نامهایشان الکترا، مایا، تایگته، آلکیونه، مروپه، کلائنو و استروپه Electra, Maia, Taygete, Alcyone, Merope, Celaeno, Sterope بود. اوریون آنها را دنبال کرد اما آنها از او گریختند و او هرگز نتوانست هیچیک از آنها را بگیرد. با این حال، او همچنان به دنبال آنها بود تا اینکه زئوس بر این دختران دلسوزی کرد و آنها را به عنوان ستارهها در آسمان قرار داد. اما گفته میشود که حتی در آنجا نیز اوریون به تعقیب بیپایان خود ادامه داد، اگرچه همیشه ناکام بود. زمانی که آنها روی زمین زندگی میکردند، یکی از آنها، یعنی مایا، مادر هرمس بود. دیگری، الکترا، مادر داردانوس بود که بنیانگذار نژاد تروا بود. با وجود اینکه پذیرفته شده است که آنها هفت نفر بودند، تنها شش ستاره به وضوح دیده میشود. ستاره هفتم فقط برای کسانی که بینایی بسیار تیزی دارند، قابل مشاهده است.
رهوئکوس (RHOECUS)
او درخت بلوطی را که در حال سقوط بود، نگه داشت. درایادی dryad ( a spirit that lives in the forest : wood nymph, fairy) که با آن درخت میمرد به او گفت که هرچه بخواهد از او طلب کند و او آن را خواهد داد. رهوئکوس پاسخ داد که فقط عشقش را میخواهد و درایاد موافقت کرد. او به رهوئکوس گفت که هوشیار باشد چون او زنبوری را به عنوان پیامرسان میفرستد تا خواستههایش را بگوید. اما رهوئکوس دوستانی را ملاقات کرد و زنبور را فراموش کرد، و زمانی که زنبور آمد و وزوز کرد، آن را راند و به آن آسیب رساند. وقتی به درخت بازگشت، توسط درایاد کور شد، زیرا او از بیتوجهی به پیامش و آسیب رساندن به پیامرسانش خشمگین بود.
سالمونیوس (SALMONEUS)
این مرد نمونه دیگری بود که نشان میداد چقدر برای انسانها خطرناک است که تلاش کنند خدایان را تقلید کنند. کاری که او انجام داد چنان احمقانه بود که بعدها گفته میشد او دیوانه شده بود. سالمونیوس تظاهر میکرد که زئوس است. او ارابهای ساخته بود که وقتی حرکت میکرد صدای بلندی از مس بلند میشد. در روز جشن زئوس، او با سرعت از میان شهر عبور کرد و در همان زمان مشعلهایی را پخش میکرد و به مردم میگفت او را عبادت کنند زیرا او زئوس آذرخشزن است. اما بلافاصله رعد و برق واقعی آمد و سالمونیوس از ارابه خود به زمین افتاد و مرد.
سیزیف (SISYPHUS)
او پادشاه کورینت بود Corinth . یک روز او عقابی بسیار بزرگ و باشکوهتر از هر پرنده دیگری دید که دختری را به جزیرهای نزدیک میبرد. وقتی ایزد رودخانه، آسپوس Asopus ، نزد او آمد و گفت که دخترش آئجینا Aegina ربوده شده و او مشکوک است که این کار زئوس باشد و از او کمک خواست تا دخترش را پیدا کند، سیزیف آنچه دیده بود را به او گفت. بدین ترتیب، خشم بیپایان زئوس را بر خود جلب کرد. او در هادس مجازات شد به این صورت که باید برای همیشه سعی کند سنگی را به بالای تپه بغلتاند که هر بار دوباره به پایین میغلتید. او به آسپوس نیز کمکی نکرد. آسپوس به آن جزیره رفت، اما زئوس او را با صاعقه خود راند. نام آن جزیره به افتخار آئجینا تغییر کرد و پسرش آئاکوس پدربزرگ آشیل بود که گاهی او را آئاکیدس Aeacides ، نواده آئاکوس، مینامیدند.
تیرو (TYRO) – فهرست شخصیت های اساطیر یونان
او دختر سالمونیوس بود. او از پوزئیدون دو پسر دوقلو به دنیا آورد – اما از ترس خشم پدرش اگر از تولد فرزندان مطلع میشد، آنها را رها کرد. این نوزادان توسط سرپرست اسبهای سالمونیوس و همسرش پیدا شدند و او یکی را پلیاس Pelias و دیگری را نلئوس Neleus نامید. سالها بعد، شوهر تیرو، یعنی کرتئوس Cretheus ، فهمید که او با پوزئیدون رابطه داشته است. در خشم شدید، او تیرو را ترک کرد و یکی از خدمتکارانش به نام سیدرو Sidero را به همسری گرفت که با تیرو بدرفتاری میکرد. وقتی کرتئوس مرد، دوقلوها از پرورشدهندهشان شنیدند که پدر و مادر واقعیشان چه کسانی هستند.
آنها بلافاصله به دنبال تیرو رفتند و هویت خود را به او نشان دادند. آنها مادرشان را در فقر و بدبختی پیدا کردند و تصمیم گرفتند از سیدرو انتقام بگیرند. او از آمدن آنها باخبر شده بود و به معبد هرا پناه برده بود. با این حال، پلیاس او را کشت و خشم هرا را نادیده گرفت. هرا انتقام خود را گرفت، اما پس از سالها. برادر ناتنی پلیاس، یعنی پسر تیرو و کرتئوس، پدر جیسون بود که پلیاس سعی کرد او را با فرستادنش برای آوردن پشم زرین بکشد. اما جیسون به طور غیرمستقیم علت مرگ پلیاس شد. او توسط دخترانش به دستور مدئا، همسر جیسون، کشته شد.
امیدوارم ازاین فهرست شخصیت های اساطیر یونان لذت لرده باشین. برای دسترسی به اپیزود های پادکست تحوت به این لینک مراجعه فرمایید.
برای خواندن سایر داستان ها از اساطیر یونان روی این لینک کلیک نمایید.