لوکی، در اسطورههای نورس، فریبکاری زیرک بود که توانایی تغییر شکل و جنسیت خود را داشت. با آنکه پدرش غولی به نام فآرباتی بود، اما در میان ایزدان آسیر (یکی از قبایل خدایان) جای داشت. لوکی در کنار خدایان بزرگی چون اودین و ثور ظاهر میشد و با نقشههای هوشمندانهاش به آنها کمک میکرد، هرچند گاهی برای خود و دیگران دردسر و شرمندگی بهبار میآورد. او همچنین گاه بهعنوان دشمن خدایان ظاهر میشد؛ مثلاً بدون دعوت وارد جشنهای آنها میشد و نوشیدنی طلب میکرد. لوکی نقش اصلی را در مرگ خدای نیکسرشت، بالدر، ایفا کرد. بهعنوان مجازات، او را با رودههای یکی از پسرانش (طبق برخی منابع) به صخرهای بستند؛ و از این جهت، شباهتهایی با چهرههای یونانی مانند پرومته و تانتالوس دارد. همانند پرومته، لوکی نیز گاهی خدای آتش بهحساب میآید.
ماجرای ساخت دیوار آسگارد و فریب بزرگ لوکی
در دوران کهن، قلمرو آسگارد همواره در معرض تهدید دشمنان قدرتمند قرار داشت. اما هیچکس جرئت حمله نداشت، چرا که ثور، خدای تندر و محافظ خدایان، با چکش جادوییاش «میولنیر» نگهبان این سرزمین بود.
اما زمانی که ثور از آسگارد دور شد، خدایان احساس کردند که باید دژ مستحکمی بسازند تا از سرزمینشان محافظت کند. ساخت این دیوار سالها زمان میبرد، تا اینکه مردی غریبه ظاهر شد و ادعا کرد که در مدت یک سال میتواند این دیوار عظیم را بنا کند. اما در ازای آن، خواستار ازدواج با فریا، زیباترین الهه نورس شد.
در ابتدا خدایان این پیشنهاد را رد کردند. اما لوکی، خدای نیرنگ، نقشهای کشید: «اگر این مرد نتواند کار را در موعد مقرر تمام کند، چیزی نصیبش نمیشود. و چون انجام چنین کاری در یک سال غیرممکن است، ما از زحمت ساخت دیوار خلاص میشویم.» خدایان پذیرفتند و مرد نیرومند کار ساخت را آغاز کرد. اما او کمک مهمی داشت: یک اسب نیرومند که سنگها را از کوههای دور حمل میکرد.
با نزدیک شدن به پایان مهلت، مشخص شد که دیوار تقریباً کامل شده و فریا در خطر است. اودین با عصبانیت به لوکی اعتراض کرد، و لوکی چارهای جز دخالت نداشت. او خود را به شکل مادیانی زیبا درآورد و اسب سازنده را وسوسه کرد تا از محل کار دور شود. اسب شیفته مادیان شد و به دنبال او دوید. بدین ترتیب، سازنده نتوانست کار را در زمان مقرر تمام کند. در خشم، لباسش را پاره کرد و هویت واقعیاش آشکار شد: او یک غول بود!
ثور، قاتل غولان، بازگشت و با ضربهای از چکشش، سر غول را خرد کرد. دیوار تکمیل شد و آسگارد نجات یافت. اما لوکی مدتها ناپدید شد و سرانجام بازگشت، در حالی که اسبی عجیب با هشت پا همراهش بود. این اسب که اسلیپنیر نام گرفت، سریعترین و قدرتمندترین اسب دنیا بود. لوکی آن را به اودین هدیه داد، اما شرطی گذاشت: «هیچکس نباید درباره منشأ این اسب چیزی بپرسد.»
ماجرای گنجینه خدایان
سیف، همسر زیبای ثور، موهایی طلایی و شگفتانگیز داشت. اما روزی ثور بیدار شد و دید که همسرش بیمو شده است. بیدرنگ دریافت که این کار کسی جز لوکی نمیتواند باشد. در خشم، لوکی را تهدید کرد: «اگر موهای سیف را بازنگردانی، استخوانهایت را خرد میکنم!»
لوکی برای جبران، نزد کوتولههای ماهر سرزمین سوارتالفها رفت. او برادران «فرزندان ایوالدی» را قانع کرد تا سه هدیه خارقالعاده بسازند: مویی از طلا برای سیف، نیزهای جادویی برای اودین، و کشتیای تا شونده برای فری. سپس نزد دو کوتوله دیگر به نام «بروک» و «ایتری» رفت و با فریب، شرطی عجیب بست: «اگر هدیههای شما بهتر باشد، میتوانید سر مرا ببرید!»
وقتی نوبت ساخت چکش رسید، لوکی که میدانست این چکش بسیار خطرناک خواهد بود، به شکل پشهای درآمد و بروک را در حین کار نیش زد تا حواسش را پرت کند. به همین دلیل، دسته چکش کوتاه شد.
با این حال، خدایان هدایا را بررسی کردند: موی طلایی سیف زیباییاش را بازگرداند، نیزهی اودین شکستناپذیر بود و کشتی فری جادویی بود. اما چکش میولنیر، با وجود دستهی کوتاهش، قدرتمندترین سلاح جهان شد. بنابراین، چکش به ثور داده شد.
زمانی که بروک خواست طبق شرط، سر لوکی را ببرد، لوکی زیرکانه گفت: «شما فقط حق بریدن سر من را دارید، نه آسیب به گردنم!» و چون تفکیک این دو ممکن نبود، اودین داوری کرد و بروک تنها دهان لوکی را دوخت تا دیگر کسی را فریب ندهد.
عروسی مرگبار در یوتونهایم
روزی ثور بیدار شد و متوجه شد چکشش ناپدید شده است. تنها یک یادداشت باقی مانده بود: «اگر میخواهی چکش را پس بگیری، به سرزمین من بیا و با من معامله کن – امضا: ثریم»
لوکی به سرزمین غولان رفت و با ثریم مذاکره کرد. شرط بازگرداندن چکش، ازدواج فریا با غول بود! فریا به شدت خشمگین شد. اما لوکی نقشهای زیرکانه کشید: «ثور، باید لباس عروس بپوشی و جای فریا را بگیری!»
ثور با بیمیلی لباس سفید عروسی را پوشید و با لوکی، که نقش ندیمه را داشت، به یوتونهیم رفت. غولها از مهمانان استقبال کردند و سفرهای مجلل برپا شد. ثور با اشتهای فوقالعاده غذا خورد و ثریم که مشکوک شده بود، گفت: «هیچوقت زنی به این گرسنگی ندیده بودم!» لوکی گفت: «او فقط میخواهد سریعتر با تو ازدواج کند!»
وقتی زمان تقدیم هدیه فرا رسید، چکش میولنیر روی دستان «عروس» قرار گرفت. ثور بلافاصله آن را گرفت و همه غولها، از جمله ثریم، را از بین برد. او گفت: «بیایید به خانه برگردیم، دیگر تحمل این لباس را ندارم!»
برای دسترسی به اپیزود های پادکست تحوت به این لینک مراجعه فرمایید.
برای دسترسی به اپیزودهای اساطیر اسکاندیناوی روی این لینک بزنید.
دیدگاهتان را بنویسید