ثور

ثور (Thor) خدای رعد و ماجراهایش

Posted by:

|

On:

|

,

سفر به سرزمین غول‌ها

ثور و لوکی، خدایان آسگارد، سوار بر ارابه‌ای که بزهای نیرومندی آن را می‌کشیدند، عازم سفری هیجان‌انگیز شدند. در راه، شب را در خانه‌ای روستایی گذراندند. ساکنان فقیر اما مهمان‌نواز بودند. ثور برای آن‌ها بزهایش را قربانی کرد و گوشت‌شان را برای شامی شاهانه پخت، تنها خواهش کرد که استخوان‌ها را نشکنند. اما پسر روستایی به نام یافی، به تحریک لوکی، استخوانی را شکست. صبح روز بعد، زمانی که ثور بزها را زنده کرد، یکی از آن‌ها لنگ می‌زد. خشمگین از خیانت، ثور حقیقت را از یافی شنید و او را بخشید، به شرط آنکه همراه‌شان شود.

در ادامه سفر، آن‌ها به غاری بزرگ پناه بردند که بعدها معلوم شد تنها دستکش غولی عظیم به نام «اسکریمیر» بوده است. اسکریمیر راهنمایی آن‌ها را به عهده گرفت. اما هر شب، ثور چکش خود را با خشم بر سر غول کوبید، در حالی که اسکریمیر گمان می‌کرد تنها برگ یا شاخه‌ای بر سرش افتاده است!

سرانجام به قلعه اوتگارد-لوکی، پادشاه غول‌ها رسیدند. در آنجا با چالش‌هایی روبرو شدند: لوکی در مسابقه غذا خوردن شکست خورد، یافی در مسابقه دو باخت، و ثور نتوانست از سه آزمون پیروز بیرون آید. اما پادشاه در پایان فاش کرد که همه‌چیز توهمی جادویی بوده: حریف لوکی آتش بود، یافی با “فکر” رقابت کرده بود، شاخ نوشیدنی به دریا وصل بوده، گربه در واقع مار عظیم‌الجثه یورمنگاندر بوده، و پیرزن نماد «پیری» بود.

ثور با وجود شکست، به قدرت واقعی خود پی برد و سوگند خورد روزی با یورمنگاندر دوباره روبرو شود.

ملاقات ثور با ایگر و رویارویی دوباره با مار جهان

خدایان آسگارد برای مهمانی‌ای باشکوه به سرای «اِیگر»، خدای دریاها، سفر کردند. ایگر بهانه آورد: “برای سیر کردن شما به می‌ِ فراوان نیاز دارم، اما بدون دیگی بسیار بزرگ، تهیه‌اش ممکن نیست.” در این هنگام، تیر، خدای جنگ، گفت که پدرش ــ غولی عظیم به نام هی‌میر ــ چنین دیگی دارد.

ثور و تیر به خانه غول رفتند و مادر تیر، آن‌ها را راهنمایی کرد که باید دل هی‌میر را به‌دست آورند. غول، مهمانی‌ای ترتیب داد. ثور با خوردن یک گاو کامل، قدرت اشتهایش را نشان داد. غول گفت: “باید بروم نهنگ شکار کنم، نمی‌خواهم میزبانی‌ام شرم‌آور باشد.” ثور مشتاق شد همراهش برود، اما هی‌میر گفت: “ماهیگیری کار شما خدایان کوچولوی آسگارد نیست!” ثور احساس تحقیر کرد و ادعا کرد ماهیگیر بهتری است.

آن‌ها با قایق به دریای عمیق رفتند. هی‌میر به‌سرعت نهنگی بزرگ گرفت و از ثور خواست چیزی بزرگ‌تر شکار کند. ثور سر گاوی را به قلاب زد و به دل اعماق دریا رفت. ناگهان قلاب تکان شدیدی خورد و قایق شروع به لرزیدن کرد. از ژرفای آب‌ها، مار جهان، یورمنگاندر، سر برآورد. ثور طناب را نگه داشت و تلاش کرد موجود عظیم را بالا بکشد.

هی‌میر وحشت‌زده فریاد زد که طناب را رها کند، وگرنه همگی به قعر دریا کشیده می‌شوند. اما ثور آماده ضربه زدن با چکشش بود، او قبلاً نیز در کاخ اوتگارد لوکی با این مار روبه‌رو شده و شکست خورده بود، و اکنون لحظه انتقام فرا رسیده بود. درست پیش از فرود آوردن چکش، هی‌میر طناب را برید و یورمنگاندر ناپدید شد.

خدای رعد از خشم لرزید، اما چون هنوز نیاز به دیگ داشتند، خشمش را کنترل کرد. پس از صرف غذای نهنگ، دیگ بزرگ را برداشتند و به سرای ایگر بازگشتند. آنجا ایگر با میِ فراوان از خدایان پذیرایی کرد و جشنی بزرگ برپا شد.

اما ثور هیچ‌گاه یورمنگاندر را فراموش نکرد. در دلش سوگند خورد که روزی این مار تاریک را خواهد کشت. آن روز، روز راگناروک خواهد بود، زمانی که سرنوشت همه چیز رقم خواهد خورد.

برای دسترسی به اپیزود های پادکست تحوت به این لینک مراجعه فرمایید.
برای دسترسی به اپیزودهای اساطیر اسکاندیناوی روی این لینک بزنید.